پسر گفتش بگو تا جادوئی چیست
که نتوانم دمی بی شوق آن زیست
چو سحرم این چنین محبوب آمد
چرا نزدیک تو معیوب آمد
مرا از سر سحرآگاه گردان
پس آنگه با خودم همراه گردان